صبح که بیدار شدند لباس های نو و زیبایشان را پوشیدند و به اتاق صبحانه خوری  رفتند .

رزا مادرش را آشفته و نگران  ، در حال صحبت با یکی از خدمه دید و سوزان به کنار مادر رفته و گفت :

"مادر ، اتفاقی افتاده؟"

مادرگفت :" هیچی جان  دلم ! برو در جای خودت کنار پدر بنشین ."

سوزان پذیرفت و بعد رفت . حالا رزا تنها بود . 

ولی چیزی نمی شنید .

وقتی داشت به اتاق صبحانه خوری می رفت ، اتاق بسیار زیبا و نورانی مادر دید .

رفت داخل و کاغذی را روی میز دید .

آن را برداشت و خواند .

و این داستان ادامه دارد .

#بانوی سبز


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ مجتمع مسکونی 600 واحدی سعیدیه همدان Jennifer خلوت گاه آژانس هواپیمایی و خدمات مسافرتی balootchap آینه دل ❤خوانندگان کره ی جنوبی❤ نصب آسانسور ، فروش آسانسور هر چی بخوای هست